محل تبلیغات شما

عصر سجاد دو تا کلاس داشت که فاصله بینشون کمتر از یک ساعت بود

تازه از سر کار اومدم، علی رو تحویل گرفتم و رفتم دنبالش 

از کلاس زبان که آوردمش خودش خواست یه کم ببرمش دور بزنیم

بعد از کمی خرید و دور رسوندمش

از اونجا که کلاسش یک ساعت بیشتر نبود نرفتم خونه

علی رو بردم پارک و داشتیم میگشتیم که چشمم خورد به یه خانم

کلافه شده بود ماشین می خواست هیشکی سوارش نمیکرد .

دلم سوخت رفتم و باهاش صحبت کردم مسیرش خیلی دور بود ولی خب منم که علاف بودم گفتم می رسونمت

معلم کلاس اول بود کلی حرف زدیم 

من که عاشقش شدم

اونم کلی دعام کرد

به محض اینکه پیاده شد یه پیرزن به هوای اینکه من مسافرکش هستم یه مسیر پرت دیگه گفت 

دلم سوخت اونم سوار کردم و رسوندم

جالبش این بود طفلی مسیر رو بلد نبود

کلی گشتیم  تا پیداش کرد

این اهل حرف زدن نبود ولی اخرش خیلی دعام کرد.

بعدشم رفتم دنبال سجاد

منتظر بودم که پیامک اومد

ابجی کوچیکه بود اس داده بود کلاسم تمام شده به مامان بگو دوستم امشب نیومده چطوری برگردم؟ جواب دادم بمونم یک ربع دیگه اونجام

سجاد که اومد رفتیم و ابجی رو هم رسوندیم

تقریبا ساعت نزدیک به هشت بود رسیدیم خونه

 

پ ن:

استعداد عجیبی تو شوفری دارم هم مسیر های میون بر رو بلدم هم مسافر خوب تور میکنم تازه دست فرمونمم عالیییییییی و مهم تر اینکه شبیه راننده تاکسی ها تو همه زمینه ها و برای همه سن ها حرف هم دارم بزنم و کم نمیارم

مامان خوب یا راننده مهربون؟؟؟

وصف العیش، عین العیش

شادمانی های اخیر....

رو ,یه ,هم ,مسیر ,اینکه ,ساعت ,یک ساعت ,به مامان ,شده به ,مامان بگو ,دوستم امشب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یک محتوا نویس وب #ترفند در مدرسه